۱۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۹

مریض را چو عیادت کشد دوا چه کند
کس به پرسش یک شهر آشنا چه کند

چو شانه نوبت چاکم به سینه افتادست
به دست شوق همین چاک یک قبا چه کند

گرفتم اینکه سر همتم زچرخ گذشت
کسی به کوتهی بخت نارسا چه کند

به دیده کاسه ی همسایه دل اگر ندهد
دو شیشه خون جگر با خمار ما چه کند

مپرس حال دل آن دم که در حدیث آیی
کریم چون گهرافشان شود گدا چه کند

به هر نواله گرم استخوان دهد ای بخت
تو خود بگو که درین قحط پس هما چه کند

کلیم شکوه ز توفیق چند شرمت باد
تو چون به ره ننهی پای رهنما چه کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.