۱۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۰

هرگز دل عاشق ز هوس رنگ نگیرد
در کشور ما آینه را زنگ نگیرد

در ساغر امید ز بیرنگی عشقست
خونی که لب از خوردن آن رنگ نگیرد

روزی دل از تیغ جفای تو فراخست
زخمی که خورد بخیه برو ننگ نگیرد

از خاک نشینی فقیران خبرش نیست
زانرو که دل شاه ز اورنگ نگیرد

گر ترک جفا می کند از بهر وفا نیست
گه صلح کند تا دلش از جنگ نگیرد

رشکست بر آن سالک مغرور که چون سیل
در ره خبر از منزل و فرسنگ نگیرد

عهدیست که با صبح صفا نیست، ندانم
کائینه خور چون زدمش زنگ نگیرد

زر در کف غیرست و ترازوی تمیزش
خود را چه کند گر طرف سنگ نگیرد

از باده کلیم آینه طبع شود صاف
بگذار که زاهد می گلرنگ نگیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.