۱۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۳

خوش آن زمان که عتاب بهانه ساز نبود
زبان تیغ جفا اینقدر دراز نبود

به روی طوفان روزی که دیده وا کردم
به روی دریا چشم حباب باز نبود

بلند و پست جهان با هم است پس زچه رو
نشیب بخت مرا طالع از فراز نبود

نشسته ایم به خاک سیه ز طبع بلند
سزای آنکه طبیعت زمانه ساز نبود

گهر خزف بود آنجا که گوهری نبود
هنر غریب شد آنجا که امتیاز نبود

مگیر سهل اگر درد عشق یک روز است
کدام روز تب شمع جان گداز نبود

دمی که تخته ی مشق جراحتش بودم
هنوز آن مژه ی شوخ تیغ باز نبود

شکایتی که دل از زلف تابدار تو داشت
کم از شکایت شمع از شب دراز نبود

کلیم نسبت شمع ار به شعله چسبان شد
به تنگ درزی ربط نیاز و ناز نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.