۱۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۵

دوران زکار بسته اگر عقده وا کند
دست شکسته را به بریدن دوا کند

بسیار کفش آبله ها پاره می شود
تا کس سراغ آن گهر بی بها کند

زاهد زبس به مکتب تعلیم کودنست
استاد خواهد ار همه کسب هوا کند

تا چند دست بر سر و پایم به گل بود
عیش آن بود که عاشق بی دست و پا کند

هر جا که مستمع به سخن دیر می رسد
بگذار تا زبان خموشی ادا کند

بر روی شاهد سخن ابروی دلکشی است
آرایشی که ناخن دخل به جا کند

لب تشنه تا به چاه نیفتد نیابد آب
میراب روزگار چو حاجت روا کند

ناصح نمی توان به فسون دل ازو برید
کس چون سپند سوخته ز آتش جدا کند

افتاده ام ز دیده ی روشن دلان کلیم
از دیدن من آینه رو بر قفا کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.