۱۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۶

مرد حق بین که بلا را ز خدا می بیند
تیغ را بر سر خود بال هما می بیند

دیده را میل کشی چون دگران سرمه کشند
گر بدانی نظر بسته چه ها می بیند

زنگ می خواهد از آئینه نظر چون تنگست
ای بسا دیده که تن را به قبا می بیند

عالمی را که کتابست به حق راهنما
کعبه دارد هوس و قبله نما می بیند

بخت ما در شب زلف تو دمی خواب نکرد
اینقدر خواب پریشان ز کجا می بیند

نیست بیقدر کسی در نظر تنگ جهان
خاک را دسته ی گل بر سر ما می بیند

دیده بستن زجهان فیض و گشایش دارد
چون گدا کور شود برگ و نوا می بیند

هر که را دیده نبندند ز کویت نبرند
پیش پا گر چه نبیند به قفا می بیند

تیره گردید کلیم آینه ی زانوی من
بس که در گوشه ی غم روی مرا می بیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.