۱۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۷

اقلیم دل به زور مسخر نمی شود
این فتح بی شکست میسر نمی شود

از گریه ی سرنوشت چه شویم که این رقم
زایل به آب چون خط ساغر نمی شود

روشن دلان خوش آمد شاهان نگفته اند
آئینه عیب پوش سکندر نمی شود

جان می دهم نهفته که دل پی نمی برد
خون می خورم چنانکه لبم تر نمی شود

کی می نهد دلیر قدم در محیط عشق
تا کس در آب دیده شناور نمی شود

خاک از غبارگاه بلندی طلب بود
با ما به خاکساری همسر نمی شود

پیداست تا کجاست ترقی ما که مور
گر بال یافت صاحب شهیر نمی شود

بر فرق ریخت خاک که در هیچ معرکه
از ناکسی سیاهی لشکر نمی شود

آسوده خاطریم ز رد و قبول خلق
فرسوده محک زر اختر نمی شود

گر توتیا کنند گهر را چو بشکنند
با خواری شکست برابر نمی شود

خود را دگر ز گرمروان نشمری کلیم
در زیر پایت آبله اخگر نمی شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.