۱۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۸

ز شیرین جان ها بس که تیغت شهدپرور شد
لب تیغت به هم چسبید و من شادم که بهتر شد

ز آغاز انتهای کار دنیا می توان دیدن
شرر را زندگی در ساعت اول مکرر شد

سموم کشت طالع گشت گرمی هواداران
به شمع بخت ما باد پر پروانه صرصر شد

زتاب باده هر گه شعله ور شد شمع رخسارت
در آن چشمی که حیران تو گردید اشک اخگر شد

شود در پله ی اهل کرم سنجیده ای داخل
که مانند ترازو سنگ در نزدش برابر شد

خیال شادمانی زان به یاد من نمی آید
که در راهش غبار خاطر سد سکندر شد

ندارد چاره تردامنی چون خشکی زاهد
در آتش گر نشستم دامنم از خون دل تر شد

به وقتی دهر کم فرصت کشید از کام دندان را
که انگشت ندامت داخل رزق مقدر شد

کلیم ار عافیت خواهی مکن تن پروری، کانجا
نجات از تیغ بی رحمی نصیب صید لاغر شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.