۱۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۹

ز تازه شاخه گلی خانه ام گلستان بود
گل بهار امیدم به جیب و دامان بود

به جام آتش حسرت ز دود می ننشست
به خانه خس و خاشاک برق مهمان بود

ز چاک پیرهنش سیر گلستان کردم
هزار رنگ گل بوسه در گریبان بود

به کف پیاله، به سر باده، حرف بوسه به لب
ز روزگار بسی کار ما به سامان بود

درازدستی ما عاقبت چه گلها چید
زگلشنی که ز شبنم گلش گریزان بود

هزار قافله آرزوی لب تشنه
مقام کرده به دور چه زنخدان بود

هلاک آن شب قدرم که چشم بخت آنجا
مجال خواب نمی یافت بس که حیران بود

کلیم تشنه که لب را ز گریه تر می کرد
ز بخت مندی میراب آب حیوان بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.