۱۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۹

نهال عشق که برگش غمست و بار افسوس
اگر ز گریه نشد سبز صد هزار افسوس

نیامدی و سیاهی ز داغها افتاد
سفید شد برهت چشم انتظار افسوس

میان گرد کدورت پدید نیست دلم
چه سازم آینه گم گشت در غبار افسوس

بآه و ناله میسر نمی شود وصلت
نسیم، رنگ ندارد زنوبهار افسوس

باشک ریزی رامم نشد چه چاره کنم
همیشه می رمد از دانه ام شکار افسوس

باین دو دیده ز حسنت چه می توان دیدن
هزار چشم نداریم صد هزار افسوس

ببوسه بازی او هر چه داشت باخت کلیم
نمی نشیند نقشش درین قمار افسوس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.