۱۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۲

دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سرخویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش

منعم از ناله چرا فاش چو شد راز نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش

خانه زاد جگر سوخته ماست همان
ناله هر چند بافلاک رساند سر خویش

یکتن از اهل وفا نیست بخونگرمی من
باورت گر نبود پرس هم از خنجر خویش

تنگ چشمی فلک بیش از آنستکه بود
نگذارد که نشینیم بخاکستر خویش

مرهم داغ جنون خاک سر کوی کسی است
ایخوش آنروز که آنخاک کنم بر سر خویش

پاره دل گره رشته اشکست کلیم
این گره باز کن از کار دو چشم تر خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.