هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و رنج‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. او از بی‌وفایی دیگران و تنهایی خود می‌نالد و به دنبال آرامش در میان خاکستر و دردهایش است. ناله‌هایش به فلک می‌رسد، اما کسی به فریادش پاسخ نمی‌دهد. در نهایت، او آرزو می‌کند که بتواند دردهایش را با خاک سر کوی کسی تسکین دهد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج شدید و اندوه عمیق نیاز به بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۴۰۲

دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سرخویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش

منعم از ناله چرا فاش چو شد راز نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش

خانه زاد جگر سوخته ماست همان
ناله هر چند بافلاک رساند سر خویش

یکتن از اهل وفا نیست بخونگرمی من
باورت گر نبود پرس هم از خنجر خویش

تنگ چشمی فلک بیش از آنستکه بود
نگذارد که نشینیم بخاکستر خویش

مرهم داغ جنون خاک سر کوی کسی است
ایخوش آنروز که آنخاک کنم بر سر خویش

پاره دل گره رشته اشکست کلیم
این گره باز کن از کار دو چشم تر خویش
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.