۱۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۲

اگر چه هست مرا بیتو داغ بر سر داغ
زنم ز ناخن هر لحظه حلقه بر در داغ

نشسته بر سر بالین من بدلسوزی
رفیق در شب غم چون فتیله بر سر داغ

چنان نگار شد از نیش غمزه ات مرهم
که تا بحشر نخیزد ز روی بستر داغ

ستاره سوخته ای همچو من ندارد عشق
که هست کوکب بخت سیاهم اختر داغ

تو چون بجلوه در آئی برای دفع گزند
سپند آبله سوزد دلم بر اخگر داغ

درون سینه غم او بمجلس آرائی است
صراحی دل پر خون گواه ساغر داغ

کلیم سوخته را وقف شد که بردارند
ز روی بستر تب چون سیاهی از سر داغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.