۱۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۳

آهم اثر نیافت ز فریاد بیوقوف
شاگرد را چه بهره ز استاد بیوقوف

در پنجه داشت ناخن و دربند تیشه بود
آه از نکرده کاری فرهاد بیوقوف

مشکل که این شکار در آید بدام تو
دل مرغ زیرکست و تو صیاد بیوقوف

شعرم بمو شکافی ادراک مدعی
خندد چو نوعروس بداماد بیوقوف

بنگر کلیم چون فلکم زار می کشد
کافر مباد کشته جلاد بیوقوف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.