۱۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۴

خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل
که درو موی نگنجیده زبسیاری دل

راهزن را نبود باک ز فریاد جرس
ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل

دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم
ماند پیکان تو در سینه بغمخواری دل

خنده بر بخت زنم یا بوفاداری دوست
گریه بر خویش کنم یا بگرفتاری دل

طاقت صبر و سکون در سر کار دل رفت
عاشقان خانه خرابند ز معماری دل

آنکه بگذاشت چنین نرگس بیمار ترا
گفت منهم نکنم چاره بیماری دل

مذهب بنده و آزاد همین یکحرفست
چیست آزادی کونین، سبکباری دل

عشق چون تیغ کشد بر دل بیچاره کلیم
کیست جز داغ که آید بسپرداری دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.