۱۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۳

اشک غمازست خون در گریه داخل کرده ام
عکس تا ظاهر نگردد آب را گل کرده ام

رفتم از کوی تو چون شخصی که سیلابش برد
ترک جان را بیشتر از طی منزل کرده ام

آنچنان کز اشتیاق دانه مرغ آید بدام
من زشوق ناله خود را در سلاسل کرده ام

حرف بیدادش بناخن می کنم بر چهره لیک
چشم تا بر هم زنم از گریه باطل کرده ام

چون گلوی مرغ بسمل خون رود از نامه ام
آری آری شرح خون پالائی دل کرده ام

یارب این ره کی بپایان می رسد چون ضعف من
همچو نقش پای در گامی دو منزل کرده ام

تا کسی بر لب نیارد دعوی خون کلیم
خون فرزندان خود را وقف قائل کرده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.