۱۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۸

بدور خویش ز مینا حصار می خواهم
در آن میانه ترا در کنار می خواهم

بتوبه نامه نمی شویم از گنه که بحشر
بکف مسوده زلف یار می خواهم

چو چشم حسرتم افتد بتیغ ابروی دوست
یکیست عمر و شهادت دوبار می خواهم

بروی کار جهان رنگ دیگرم هوس است
درین چمن نه خزان نه بهار می خواهم

ستم بود که گل زخم مشکبو نشود
ز تار زلف تو یک بخیه وار می خواهم

غبار اخگر دل را بآب نتوان برد
نسیمی از سر زلف نگار می خواهم

بسیل اشک سپردم سرای هستی خویش
ز خود سفر چکنم خانه دار می خواهم

غبار خاطر از آن می دهم بشکوه برون
که خاک بر سر این روزگار می خواهم

ببادیه نبرم گر کلیم را چکنم
برای مجنون شمع مزار می خواهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.