۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۷

نه همین از بخت بد طوفان ز عمان دیده ام
دایم از جوش تری از قطره طغیان دیده ام

صد خلل در راحت تنهائیم افتاد اگر
زآشنایان گردبادی در بیابان دیده ام

از غم بیخانمانی گریه ام رو داده است
آشیان بلبلی گر در گلستان دیده ام

شانه تاری چند از زلفت بچنگ آورد و من
حاصلی گردیده ام، خواب پریشان دیده ام

شکوه بخت از زبانم سر نزد، گوئیکه من
در سواد تیره بختی آب حیوان دیده ام

از هدف صابرترم هر جا بلائی رو دهد
شکر باران کرده ام گر تیرباران دیده ام

اشک ما از گرمی شوق دگر آید بوجد
رقص آزادی طفلان از دبستان دیده ام

استخوان من قناعت بر هما شیرین کند
زین شکرریزی کزان لبهای خندان دیده ام

می توان دریافت فیض سینه چاکی را کلیم
زین گشایشها که از چاک گریبان دیده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.