۱۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۰

جنس کساد چار سوی ناروائیم
گوئی بشهر دلشکنان مومیائیم

در پرده بهتر است نمود وجود من
رنگ خجالتم چه بود، خودنمائیم

فقرم ز چهره رنگ سیاهی نشسته است
در کنج بیکسی شب بیروشنائیم

چین جبین بکس نفروشد کمال من
با نیک و بد چو آینه خوش آشنائیم

تغییر وضع اگر همه یکدم بود خوشست
در حسرت ترقی تیر هوائیم

چون شیشه رنگ خجلتم از چهره ظاهرست
سامان پذیر گردد اگر بینوائیم

فکرم زبحر فیض گدائیست گنج بخش
هر جا سفینه است پر است از گدائیم

قحط نمک بکان ملاحت اگر فتد
خوبان کنند چاره ز داغ جدائیم

در راه خاکساری و افتادگی کلیم
چون جاده ام، ندیده کسی نارسائیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.