۱۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۴

از ثبات عشق دایم پا بدامن داشتم
گر چو داغ لاله در آتش نشیمن داشتم

بر زلال خضر اکنون صد تغافل می زنم
منکه چشم از تشنگی بر آب آهن داشتم

هیچگه ذوق طلب از جستجو بازم نداشت
خوشه چین بودم من آنروزیکه خرمن داشتم

روشنی از بزم من دریوزه می کرد آفتاب
در چراغ عیش تا از باده روغن داشتم

شعله برمی خاست از بیطاقتی و می نشست
من نجنبیدم ز جا تا جا بگلخن داشتم

کی بهر نامحرمی چاک جگر خواهم نمود
منکه زخمش را نهان از چشم سوزن داشتم

همچو ماهی غیرداغم پوششی دیگر نبود
تا کفن آمد همین یک جامه بر تن داشتم

داغ را جز بر کنار زخم ننهادم کلیم
دیده را بر رخنه دیوار گلشن داشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.