۱۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۰

گه گهر گه شرر از دیده تر یافته ام
من هم از برق وهم از برق و هم از ابر نظر یافته ام

تا که از پای فتادم زهمه در پیشم
پا براه تو اگر باخته پر یافته ام

پیش پا را نتواند ز سیه روزی دید
در کف هر که چراغی ز هنر یافته ام

بر سرم گل شود از سوز درون خاکستر
می توان یافت که از شمع نظر یافته ام

گر عسس کرد رها محتسبم می گیرد
تا ز کیفیت چشم تو خبر یافته ام

در بیابان طل از اثر گرم روی
صدف آبله را پر ز شرر یافته ام

در مصافی که سرم را سپر از تسلیم است
گر سکندر طرفم گشته ظفر یافته ام

فقر را بسکه قناعت بنظر شیرین کرد
دست ار تنگ بود تنگ شکر یافته ام

راز هر سینه به بینم چو می از شیشه کلیم
ز در میکده تا کحل بصر یافته ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.