۱۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۱

بر رگ دل گاه ناخن گاه نشتر می زنم
هر زمان بر ساز غم مضراب دیگر می زنم

در لباس شید زاهد در حرم ره می روند
من درین میخانه بدنامم که ساغر می زنم

عقده مکتوب ما را از گشادن بهره نیست
این گره بیهوده بر بال کبوتر می زنم

جام چون لبریز شد دیگر نمی دارد صدا
با دل پر درد حرف شکوه کمتر می زنم

گه گریبان می درم گه می شکافم سینه را
جستجوئی می کنم خود را بهر در می زنم

می توان گاهی بمکتوبی مرا خورسند کرد
من ز مردی داستان شکوه را سر می زنم

تازه می گردد دلم هرگاه آهی می کشم
هر نفس کز دل کشم دامن بر اخگر می زنم

خودنمائی شیوه من نیست، چون دیوار باغ
گل بدامن دارم اما خار بر سر می زنم

عاقبت بر شمع رویش می زنم خود را کلیم
منکه چون پروانه ام خود را برین در می زنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.