۱۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۲

بر شکال دولت آبادست و ما بی باده ایم
دامن دولت که ساقی باشد از کف داده ایم

دانه تسبیح بی آبست، کی بر می دهد
ما چه بیحاصل بدام زهد خشک افتاده ایم

قلعه ها از دولت شاه جهان مفتوح شد
ما زدست بسته مهر شیشه نگشاده ایم

خود متاع خانه خویشیم، چون مرغ قفس
گرنه ایم آزاد از قید جهان آزاده ایم

روی برگشتن نمی دارد هدف از پیش تیر
تو کمان فتنه را زه کن که ما استاده ایم

پیش ما بزم نشاط و حلقه ماتم یکیست
شمع بزمیم از برای سوختن آماده ایم

نه بما پای گریزی مانده نه دست ستیز
بر سر راه حوادث همچو مور جاده ایم

از تلاش سرفرازی کی بجائی می رسیم
ما که از افتادگی در پیش چون سجاده ایم

پر نمی پیچیم بر صید مراد خود کلیم
ما که عنقا را بدام آورده و سر داده ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.