۱۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۱

کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم
خود را اگر بخاک برابر گرفته ایم

گرمی ز جزوناری ما برطرف شدست
از بسکه حرف سرد بتن بر گرفته ایم

پر را بشکل خنجر صیاد دیده ایم
سر را ز شوق آن بته پر گرفته ایم

دریا بما رسیده اگر از می مراد
همچون صدف زآبله ساغر گرفته ایم

هرگز نگشته دود شکایت زما بلند
گر همچو شعله ز آتش غم در گرفته ایم

دندان که در غم تو نهادیم بر جگر
گوئی ز پنبه روزن مجمر گرفته ایم

بگذر ز کام تا بکنار تو جا کند
این بند را ز رشته گوهر گرفته ایم

تا رفته ایم در پس زانوی غم کلیم
جا در پناه سد سکندر گرفته ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.