۱۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۲

ما که پیش از مرگ آسایش تمنا می کنیم
شکوه از بد گردی افلاک بیجا می کنیم

چون بکوی خاکساری سرکشی از سر نهیم
تا هوای خشت بالین را ز سر وا می کنیم

ما خس سیلاب سودائیم و در سیر سلوک
گر بدریا می رویم، ار جا بصحرا می کنیم

ترک و تجریدی که ما داریم بی اجرست، حیف
چون زرشک اهل دنیا ترک دنیا می کنیم

کار فردا را زما امروز می خواهند و ما
هر چه را امروز باید کرد فردا می کنیم

چاره کم کن تا جفای دهر هم کمتر شود
افکند صد عقده در کار ار یکی وا می کنیم

بسکه هر جا شکوه افلاک و انجم کرده ایم
شرمساری می کشیم، ار سر ببالا می کنیم

گر بکنج عزلت از تنهائیم گیرد ملال
ما و عنقا هر دو در یک آشیان جا می کنیم

خواه صبر و خواه دل هر چیز گم شد از کلیم
جمله را در کوچه زلف تو پیدا می کنیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.