هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساس بی‌قراری، سرگشتگی و دیوانگی خود سخن می‌گوید. او خود را موجی در دریای هستی می‌داند که همیشه در حرکت است و هرچند بی‌جا می‌شود، اما بی‌خانمان نیست. شاعر از ناکامی‌ها و سردی دل خود از اوضاع دنیا می‌نالد، اما همچنان مانند پروانه به سوی شمع جذب می‌شود. او خود را دیوانه‌ای می‌داند که عزت دیوانگان در شهر کمتر شده و به همین دلیل به صحرا پناه می‌برد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و احساسی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از اشارات مانند دیوانگی و بی‌قراری ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامفهوم یا سنگین باشد.

غزل شمارهٔ ۴۹۴

تا نفرسود است پا، بیراهه پیما می شوم
میگذارم پا براه آندم که بی پا می شوم

صورت از دیوار می خواهد که سنگ آرد برون
با چنین دیوانگی هر جا که پیدا می شوم

آتش ناکامی دوران نمی سوزد مرا
بیشتر دل سرد از اوضاع دنیا می شوم

موجم و دریای هستی سربسر جای منست
نیستم بیخانمان هرچند بیجا می شوم

باده آب جزو ناری می شود در طینتم
وقت هشیاری چو آتش بیمحابا می شوم

ساز بی آهنگم و یکسر نوایم خارجست
گر نوازش یابم از ایام رسوا می شوم

می کنم بی تابی خود را تماشا بیشتر
روبرو هر گه بآن آئینه سیما می شوم

کس نمی داند که چون پروانه مأوایم کجاست
شمع حسنی هر کجا افروخت پیدا می شوم

عزت دیوانه ها در شهر کمتر شد کلیم
چند روزی می روم مجنون صحرا می شوم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.