۱۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۶

هیچت خطر از دیده گریان نرسیده
چون شمع سرشکت بگریبان نرسیده

از بسکه جهانی سر پابوس تو دارند
نوبت بسر زلف پریشان نرسیده

تا آتش شوقی نبود خوش نتوان زیست
بی شعله سر شمع بسامان نرسیده

از کوتهی خلعت آسایش گیتی است
گر زانکه مرا پای بدامان نرسیده

تا عشق بود کم نشود تیرگی بخت
شب پیشتر از شمع بپایان نرسیده

دل را خبری نیست که در دیده چه شورست
دیوانه بهنگامه طفلان نرسیده

از طالع دون بود کلیم آنچه کشیدی
هنگام ستمکاری دوران نرسیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.