۱۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۷

نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته
دعا اثر نکند گر بآسمان رفته

دهان تنگ تو گاهی بچشم می آید
کمر کجاست که یکباره از میان رفته

دل شکفته نماندست در جهان ور هست
گلیست چیدنش از یاد باغبان رفته

چگونه سیل بزنجیر موج بند شود
مگوی پند که ما را ز کف عنان رفته

همه بقدر ادب بهره می برند زدوست
مزاج فهم ز مسند بر آستان رفته

بهار رفت و گلی در چمن نمی شکفد
صبا بسجده آنخاک آستان رفته

ز بسکه پیروی خلق گمرهی آورد
نمی رویم براهی که کاروان رفته

کلیم لاف زبان آوری مزن چندین
که شمع آخر ازین بزم بیزبان رفته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.