۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۷

ز آتش پنهان عشق، هر که شد افروخته
دود نخیزد ازو چون نفس سوخته

دلبر بیخشم و کین، گلبن بیرنگ و بوست
دلکش پروانه نیست، شمع نیفروخته

در وطن خود گهر، آبله ای بیش نیست
کی بعزیزی رسد، یوسف نفروخته

مایه آرام دل، چشم هوس بستن است
از طپش آسوده است، باز نظر دوخته

شاید آید بدام مرغ پریده ز چنگ
گرم نگردد اگر عاشق وا سوخته

داروی بیماریش مستی پیوسته است
چشم تو این حکمت از پیش که آموخته

آمد و آورد باز از سر کویش کلیم
بال و پر ریخته جان و دل سوخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.