۱۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۲

بر نازک میانت شیشه ساعت کمر بسته
ز شرم آن سرین آئینه دکان هنر بسته

بهم پیوستگان را سخت باشد محنت دوری
کمر تا از میان رفته، سرین بار سفر بسته

سکوت من سخن چین از حدیثم بیشتر داند
بجانان می فرستم نامه ننوشته سر بسته

شکاری نیست تیر کج، گر الماسش بود پیکان
دعا کاری نسازد خویش را گر بر اثر بسته

ز صوفی دیده پوشیدن، بهست از خرقه پوشیدن
کسی را دان کمر بسته، که از دنیا نظر بسته

براه عقل می پویم، چو دست از عشق می شویم
بلی رفتار را داند غنیمت مرغ پر بسته

ز سوز اشک حسرت، خانه چشمی بود ما را
نمک مانند آن لبها بروی یکدگر بسته

نشان مایه داریهای معنی چیست، خاموشی
متاعی بیگمان باشد، سرائی را که در بسته

کلیم از خویش خواهد چید گل در گوشه عزلت
بخارستان پاها آبی از دامان بر بسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.