۱۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۰

دلا ز صیقل محنت جلا نمی گیری
ز موج اشک پیاپی صفا نمی گیری

عنان سرکشی نفس را براه هوس
بگیر و فکر مکن اژدها نمی گیری

بخاک عجز ز پیری نشسته ای و هنوز
بغیر گردن مینا عصا نمی گیری

در آسیای سپهر استخوانت آرد شدست
هنوز توشه راه فنا نمی گیری

چو طفل حرص تو دندان بسنگ برده خرد
چرا ز شیر هوسهاش وا نمی گیری

چهار حد وجودت خلل پذیر شدست
بجز شکم خبر از هیچ جا نمی گیری

زخامشی دهن غنچه پر ز زر شده است
سکوت جایزه دارد چرا نمی گیری

کلیم کلبه فقر و حصیر، این عجبست
چه آتشی تو که در بوریا نمی گیری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.