۱۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۱

دلگشائی نبود آنچه ز صحرا یابی
این متاعیست که در گوشه تنها یابی

گوشه ای گیر که از یاد خلایق بروی
نه که از عزلت خود شهرت عنقا یابی

ایکه دلشاد بتحسین عوامی چه شود
گر دمی صد نظر از صورت دیبا یابی

هر مرادیکه نشد ز انجم و افلاک روا
از در دلها یا از دل شبها یابی

از دل خویش اگر زنگ غرض دور کنی
هر چه زشت است درین آینه زیبا یابی

نرسد دست تو گر بر ثمر نخل امید
سعی کن کابله چند ته پا یابی

بال پرواز فلک داری و قانع شده ای
که ببزمی که روی جای ببالا یابی

عجبی نیست ز حرص تو کلیم ار خواهی
ضامن از حق زپی روزی فردا یابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.