۱۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۳

چه نیکو گفت با گردن کشی سر در گریبانی
که ما را نیز در میدان دلتنگیست جولانی

ز بیبرگی متاع خانه من نیست غیر از این
بجز بلبل نباشد آشیان را برگ و سامانی

گل رخساره ات آب دگر دارد، سرت گردم
برویت بوده امشب باز حیران چشم گریانی

گریبانگیر من شد آشنائی، وادئی خواهم
که از بیگانگی خارش نگیرد طرف دامانی

هزارم عقده پیش آمد براه ناامیدی هم
درین وادی سرابی را ندیدم بی نگهبانی

بگردان گرد هر مویت، دل و جان اسیرانرا
که امشب بهر زلفت دیده ام خواب پریشانی

بزیر سنگ طفلان شد تن دیوانه پوشیده
جنون خلقت زخارا داد هر جا دید عریانی

چو در گلشن نشینی شاخ گل در گوشه بزمت
نشیند منفعل از خویش چون ناخوانده مهمانی

سپند از گرمی آتش نبیند آنچه میبیند
کلیم از آب حیوان تغافل تا برد جانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.