۱۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۸

چنان دل کند، می باید ازین تنگ آشیان باشی
که خود را در قفس دانی اگر در گلستان باشی

دلا زین همرهان کارت بجائی می رسد آخر
که منت دار از همراهی ریگ روان باشی

بترک مقصد ار ممنون خود باشی از آن بهتر
که بهر کامیابی شرمسار آسمان باشی

قباحت فهم باش و دعوی علم فلاطون کن
به است او عیب دیدن گر تو خود را عیب دان باشی

اگر در خاکساری کاملی، در صدر جا داری
چو نقش پا اگر چه خانه زاد آستان باشی

جهان را می توان تسخیر کرد از تیغ استغنا
گلستان سربسر از تست گر بی آشیان باشی

بدل صد آرزو داری، بدوران سازگاری کن
چو گلچینی همان به کاشنای باغبان باشی

هنر دربار اگر داری مترس از کم خریداری
کسادی را بخود خوش کن بقیمت چون گران باشی

بفتوای قناعت روزه همت شود باطل
زقوت کامی ار انگشت حسرت در دهان باشی

نفاق دوستداران بین، که کس گر دشمن خود را
دعای بد کند، گوید بکام دوستان باشی

کلیم آمد بهار از باده ات سرخوش چنان خواهم
که در صحن چمن افتاده چون برگ خزان باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.