۱۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۶

مکن از تلخکامان شکوه گر شیرین سخن باشی
بعریانی بساز ار باهنر هم پیرهن باشی

زیانهائیکه از راه سخن دیدی اگر گوئی
دلا همچون جرس باید که دائم در سخن باشی

بکن بنیاد بیت و سیل شو کاخ سخنها را
چو از این شیوه دایم ساکن بیت الحزن باشی

درین مکتب سواد صفحه دانش مکن روشن
سیه روز و سیه بخت ار نخواهی همچو من باشی

بت خود ساختی یکچند دانشرا چه گل چیدی
برای امتحان خواهم دو روزی بت شکن باشی

بپای خویش آخر تیشه خواهی زد بناکامی
اگر در زور بازوی هنر چون کوهکن باشی

بخلق احسان کن و چشم از تلافی پوش می باید
بکس راحت رسان بیعوض چون بادزن باشی

چنان بر خویشتن اندوه غربت را گوارا کن
که مانند گهر بیزار از یاد وطن باشی

درینجا چشم ها تنگست، نتوان خودنما بودن
بآن دنیافکن خواهی اگر خونین کفن باشی

کلیم از منت غمخواری یاران شوی فارغ
زداغ تازه گر مرهم نه زخم کهن باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.