۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

آوازه حسن تو گرفتست ممالک
در ملک ملاحت نبود غیر تو مالک

چون پرده پندار برانداخت جمالت
در پرتو حسن تو شد اشیا همه هالک

عیبم مکن ای زاهد اگر رندم و عاشق
چون حکم قضا بود چنین نحن کذلک

ما ترک سر و جان بره عشق تو گفتیم
ناصح چه شود در رهش ار هست مهالک

از دامن دل گرد دو عالم چو برافشاند
شد جان اسیری بره عشق تو سالک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.