۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۵

چون یار برقص آید من مطربی آغازم
ور من بسماع ایم یارست نوا سازم

از مهر رخش گردد ذرات جهان رقصان
در جلوه چو می آید آن دلبر طنازم

در حسن رخ جانان جان گشت چنان حیران
کز تاب جمال او با خویش نپردازم

از شوق جمال تو بربوی وصال تو
در انجمن و خلوت با یاد تو همرازم

اسرار غم عشقت میداشت دلم پنهان
دردا که فتاد اکنون از پرده برون رازم

سودای جهان یکسر کردیم برون از سر
تا سوز غم عشقت شد مونس و دمسازم

گر زانکه گداگشتم بی برگ و نوا گشتم
برجمله شهنشاهان از عشق تو می نازم

گر عشق جهان سوزت با ما نفسی سازد
یک لحظه ز عقل و دین بنیاد براندازم

گر جان اسیری را دادی بوصالت ره
شکرانه آن خود را پیش تو فدا سازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.