۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۳

آتش عشق درزدی در دل و جان عاشقان
از غم عشق یک نفس نیست امان عاشقان

نیست بدور ما دلی بی غم عشق یکنفس
پرز جفای عشق شد دور و زمان عاشقان

حق وفا که رونما هر نفسی و گر نه خود
بی تو بچرخ میرود آه و فغان عاشقان

بود گمان که عاقبت سربنهم بپای تو
شکر که گشت پیش تو راست گمان عاشقان

خاک مرا بعشق تو باد فنا بباد داد
در ره عشق محو شد نام و نشان عاشقان

مرغ دلم بلامکان می پرد از هوای تو
از سه و چار و نه برون هست مکان عاشقان

رهبر ما بوصل تو هادی عشق بوده است
از غم عشق میرسد شادی جان عاشقان

عشق من و جمال تو چونکه رسید برکمال
وه که عجب فسانه گشت میان عاشقان

گفت بگو اسیریا جان تو کیست در جهان
غیر تو نیست گفتمش جان و جهان عاشقان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.