۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹

مرا چشمی است از لعل تو در خون جگر پنهان
سری بر آستانت گشته اندر خاک در پنهان

بروی لاله گون یکره به گلگشت چمن رفتی
ز شرم عارضت گل گشت تا سال دگر پنهان

مرا چون آشکارا میرود خون دل از دیده
چه حاصل زانکه با چشم تو میبازم نظر پنهان

نهانی خواستم پیش خیالت جان کشم، لیکن
چو عشق آوازه اندر داد کی ماند خبر پنهان؟

تو خورشیدی و شاهی ذره، چندین رو متاب از وی
که بیچاره هوادارست، اگر پیدا و گر پنهان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.