۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

تا بر آن قامت و بالا نظر افتاد مرا
بس ملولست دل از سرو و زشمشاد مرا

در هوای لب شیرین تو ای خسروی حسن
شد به تلخی ز بدن روح چو فرهاد مرا

تا رقم بربقم از نیل صبوحی زده ای
دیده شد در هوسش دجله ی بغداد مرا

هرگزم شاد مبادا دل اگر میل کنم
که کند عشق تو از بند غم آزاد مرا

عشق تو همدم من بود مرا پیوسته
هست با جان صنما عشق تو همزاد مرا

دل سختت به سرشکم نشود نرم بلی
کی شود نرم به آب آهن و پولاد مرا

آتش و آب دل و دیده دلیل اند بر آنک
زود چون خاک دهد عشق تو بر باد مرا

من نه آنم که کنم میل به داد دگری
تا به دل می رسد از عشق تو بیداد مرا

با غم هجر تو چون ابن یمین میسازم
تا سعادت کند از وصل تو دلشاد مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.