۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴

ای گشته از صفای رخت شرمسار آب
از تشنگان لعل لبت وا مدار آب

جانم میان آتش هجران بباد رفت
گر چه ز دیده هست مرا در کنار آب

لعل تو آتشیست که چون شعله برکشد
بگشایدم ز دیده یاقوتبار آب

از نو بهار روی تو اشکم فزون شدست
آری فزون شود همی از نوبهار آب

از لطف تست جانم و جانم همه توئی
خیزد بخار از آب و شود هم بخار آب

ابن یمین چو دید که بی هیچ موجبی
بردش ز روی کار غم غمگسار آب

گفتم کنون بمردم چشمم امیددار
آرد ز لطف روی تو بازم به کار آب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.