۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

بر من گذشت آن پسر شنگ نوش لب
رخ در میان زلف چو مه در سواد شب

پیش خط هلال وش و روی چون مهش
خورشید را ندید کسی عنبرین سلب

با وی رقیب همره و آری چنین بود
دائم خمار با می و خار است با رطب

میرفت و پای تا سرم از تاب مهر او
میسوخت آنچنانکه بسوزد زمه قصب

با چشم آهوانه او تاب در دلم
افکند و همچو شیر همی سوزدم ز تب

دست از دو کون شسته ام ای دوست بهر تو
ور ز آنکه دشمنان شمرند اینسخن عجب

آتش بیار و خرمن عشاق را بسوز
کآتش کند پدید که عود است یا حطب

هر فتنه را بود سببی شکر حق در آن
بهر هلاک ابن یمین هم توئی سبب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.