هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به موضوعات فلسفی و عرفانی مانند مرگ، زندگی، تقدیر و ستارهشناسی میپردازد. شاعر از گذر زمان، ناپایداری زندگی و تأثیر ستارگان بر سرنوشت انسان سخن میگوید. او همچنین به مفاهیمی مانند عدالت، ستم و بازگشت به اصل اشاره میکند. در پایان، شاعر به مرگ و خواب ابدی اشاره میکند و از خواننده میخواهد که به یاد او باشد.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مرگ و تقدیر ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال سنگین و نامفهوم باشد.
بخش ۴۴ - انجامش روزگار افلاطون
مغنی برآرای لحنی درست
که این نیست ما را خطائی نخست
بدان لحن بردن توان بامداد
همه لحنهای جهان را زیاد
فلاطون چو در رفتن آمد چه گفت؟
که ما نیز در خاک خواهیم خفت
چنان شد حکایت در آن مرز و بوم
که بالغترین کس منم زاهل روم
چو در پردهٔ مرگ ره یافتم
ز هر پردهای روی برتافتم
بدان طفل مانم که هنگام خواب
به گهوارهٔ خوابش آید شتاب
به خفتن منش رهنمون آیدش
نداند که این خواب چون آیدش
درین چار طبع مخالف نهاد
که آب آمد و آتش و خاک و باد
چگونه توان راستی یافتن
ز کژی بباید عنان تافتن
بود چار دیوار آن خانه سست
که بنیادش اول نباشد درست
گذشت از صد و سیزده سال من
به ده سالگان ماند احوال من
همان آرزو خواهیم در سرست
کهن من شدم آرزو نوترست
بدین آرزو چون زمانی گذشت
فلک فرش او نیز هم درنوشت
انجامش روزگار والیس
. . .
سرودی بر آهنگ فریاد من
مغنی به یادآرد بر یاد من
مگر بگذرم زاب این هفت رود
بکن شادم از شادی آن سرود
چو والیس را سر درآمد به خواب
درافکند کشتی به طوفان آب
نشسته رفیقان یاریگرش
به یاریگری چون فلک برسرش
چو بر ناتوان یافت تیمار دست
تنومند را ناتوانی شکست
ز نیروی طالع خبر باز جست
بناهای اوتاد را یافت سست
ستاره دل از داد برداشته
ستمگر شده داد بگذاشته
به آن همنشینان که بودند پیش
خبر داد از اندازه عمر خویش
چنین گفت کایمن مباشید کس
از این هفت هندوی کحلی جرس
که این اختران گر چه فرخ پیند
ز نافرخی نیز خالی نیند
چو نحس اوفتد دور سیارگان
بود دور دور ستمکارگان
شمار ستم تا نیاید به سر
به گیتی نیاید کسی دادگر
چو باز اختر سعد یابد قران
به نیکی رسد کار نیک اختران
فلک تا رسیدن بدان بازگشت
ورقهای ما باری اندر نوشت
چو گفت این پناهنده را کرد یاد
فروبست لب دیده برهم نهاد
که این نیست ما را خطائی نخست
بدان لحن بردن توان بامداد
همه لحنهای جهان را زیاد
فلاطون چو در رفتن آمد چه گفت؟
که ما نیز در خاک خواهیم خفت
چنان شد حکایت در آن مرز و بوم
که بالغترین کس منم زاهل روم
چو در پردهٔ مرگ ره یافتم
ز هر پردهای روی برتافتم
بدان طفل مانم که هنگام خواب
به گهوارهٔ خوابش آید شتاب
به خفتن منش رهنمون آیدش
نداند که این خواب چون آیدش
درین چار طبع مخالف نهاد
که آب آمد و آتش و خاک و باد
چگونه توان راستی یافتن
ز کژی بباید عنان تافتن
بود چار دیوار آن خانه سست
که بنیادش اول نباشد درست
گذشت از صد و سیزده سال من
به ده سالگان ماند احوال من
همان آرزو خواهیم در سرست
کهن من شدم آرزو نوترست
بدین آرزو چون زمانی گذشت
فلک فرش او نیز هم درنوشت
انجامش روزگار والیس
. . .
سرودی بر آهنگ فریاد من
مغنی به یادآرد بر یاد من
مگر بگذرم زاب این هفت رود
بکن شادم از شادی آن سرود
چو والیس را سر درآمد به خواب
درافکند کشتی به طوفان آب
نشسته رفیقان یاریگرش
به یاریگری چون فلک برسرش
چو بر ناتوان یافت تیمار دست
تنومند را ناتوانی شکست
ز نیروی طالع خبر باز جست
بناهای اوتاد را یافت سست
ستاره دل از داد برداشته
ستمگر شده داد بگذاشته
به آن همنشینان که بودند پیش
خبر داد از اندازه عمر خویش
چنین گفت کایمن مباشید کس
از این هفت هندوی کحلی جرس
که این اختران گر چه فرخ پیند
ز نافرخی نیز خالی نیند
چو نحس اوفتد دور سیارگان
بود دور دور ستمکارگان
شمار ستم تا نیاید به سر
به گیتی نیاید کسی دادگر
چو باز اختر سعد یابد قران
به نیکی رسد کار نیک اختران
فلک تا رسیدن بدان بازگشت
ورقهای ما باری اندر نوشت
چو گفت این پناهنده را کرد یاد
فروبست لب دیده برهم نهاد
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۳ - انجامش روزگار هرمس
گوهر بعدی:بخش ۴۵ - انجامش روزگار بلیناس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.