۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵

شهره شهر شد از غایت خوبی رویت
ای شده ترک فلک از دل و جان هندویت

هست رخسار تو یک ماه که در غره او
جلوه دادست دو عنبر ز هلال ابرویت

چشم بد دور که بستان ارم را گه حسن
خار اندوه نهادست گل خود رویت

فتنه دور قمر نیست در آفاق کنون
بجز آن غمزه غمازوش جادویت

خوان عشقت چو نهادند وصلادر دادند
میخورد دل جگر خویشتن از پهلویت

چه کند این دل دیوانه که در پی نرود
چون بزنجیر کشان میبردش گیسویت

من چنین شیفته ز آنم که رگی از سودا
هست پیوسته مرا با دل زار از مویت

عابدان روی سوی قبله اسلام کنند
عارفانرا نبود قبله جان جز کویت

بستم احرام طواف سر کوی تو ز شوق
که ببوسم حجرالاسود خال رویت

خواب خرگوش بچشم خرد ابن یمین
میدهد غمزه شیرافکن چون آهویت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.