۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۸

صبا ز برگ گلش چون کلاله بر گیرد
دلم چو سنبلش آشفتگی ز سر گیرد

چو یوسف است بخوبی ولی سلیمان وار
هزار کشور جان را به یک نظر گیرد

دمید سبزه ی تر بر کنار سرخ گلش
چو هاله ای که ز قوس قزح قمر گیرد

به غیر غالیه گون خط بگرد سطح مهش
که دید شام که او دامن سحر گیرد

بسوزم از تف دل گفتمش چنان زغمت
جواب داد که با من کجات در گیرد

به اختیار سفر از جناب حضرت او
کسی کند که دل از جان خویش بر گیرد

از او جدا نتوانم شدن که روز وداع
رود ز دیده ی من سیل و رهگذر گیرد

نه آن بود دل من گر هزار جور کشد
که جز طریقه ی عشقش ره دگر گیرد

نباید ابن یمین را جفاش تلخ از آنک
چو بگذرد به لبش لذت شکر گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.