۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹

طالع سعد دلم زان رخ گلگون گیرد
خرم آن دل که چنین طالع میمون گیرد

عاشق از دور فلک کام دل آنگه یابد
که به دندان لب میگون تو در خون گیرد

بی گل عارضت از خون جگر هر سحری
شبه آید رخ من رنگ طبر خون گیرد

ای بسا فتنه که آن غمزه فتانت کند
و آنگهی بر من آشفته مفتون گیرد

به جز آن رسته ی دندان و رخ خوب که دید
عقد پروین که وطن در مه گردون گیرد

زلف مشکین تو لیلی است کزو مجنونم
ای خوش آن روز که دست من مجنون گیرد

گفتم ای دل کم آن زلف سیه کارش گیر
کان نه ماریست که در وی دم افسون گیرد

دل مرا گفت چو زلفش مگر آشفته شدی
عاقل آخر کم آن حبل متین چون گیرد

سخن ابن یمین گوش کن ای عشوه فروش
تا همه گوش تو در گوهر موزون گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.