۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

عاشقان تا ز کمند غم عشقت نرهند
دل محنت زده بر جان بلاکش ننهند

بیدلانی که گرفتار خم زلف تو اند
تا قیامت ز پریشانی و سودا نرهند

بندگانی که کنند ار کرمت آزادی
هر یک از راه شرف غیرت صد پادشهند

نظرم بر مه و مهرست شب و روز و لیک
مه و مهر تو که در سایه زیر کلهند

من چو یعقوبم و جان و دل من یوسف وار
در چه سیب زنخدان تو دائم به چهند

لعل دربار تو را خاصیت کاهرباست
ورنه عشاق چرا در طلبش همچو کهند

نرم و آهسته به ما بر گذرای سرو روان
که به زیر قدمت شیفتگان خاک رهند

من از آن چشمه ی حیوان و خط سبز وشت
صنع حق بینم و قومی ز پی آب و کهند

گفتمش از تو مرا بوس و کناری هوس است
گفت نشنیده ای آخر دو به یک کس ندهند

هوش دار ابن یمین فتنه ی دور قمر اند
آن دو جادو که به عینه دو بلای سیهند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.