۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵

گر بوصل خودم آنماه زمانی بدهد
دل من روح بشکرانه روانی بدهد

آشکارا ندهد بوسه ام از بیم رقیب
کاش باری نکند بوسه روانی بدهد

بتماشای قدش دل بچمن رفت مگر
سروش از قامت او راست نشانی بدهد

ندهم صحبت جانان بهمه ملک جهان
نا سپاس است که جانی بجهانی بدهد

سپر ماه کنم چون زره ارزانکه مرا
غمزه و ابروی او تیر و کمانی بدهد

یکزمان غیبت دل از بر آنماه چکل
نیست ممکن مگر از جانش ضمانی بدهد

حاجب ابروست میان دل و روی چو مهش
یک زمانی ز غمش بو که امانی بدهد

روی او وجه زری میطلبد از عشاق
خواست تا مالش هر یک بقلانی بدهد

کرد اشارت بسوی ابن یمین غمزه او
گفت خوش باش که این وجه فلانی بدهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.