۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

نرگس مست تو گر دست بدستان نبرد
دل چنین از من سودا زده آسان نبرد

راه عشقت نه بپای دل ما بود و لیک
چکنم با دل سر گشته چو فرمان نبرد

نزند بیغم جانان نفسی شاد دلم
گر چه داند که ز دست غم او جان نبرد

عاشق ار پای باول قدم اندر ره عشق
بر سر جان ننهد راه بجانان نبرد

هر که سر در ره سودا ننهد بر کف دست
گو مشو رنجه که این راه بپایان نبرد

هر کرا خار غم عشق تو دامن بگرفت
نکند یاد گل و نام گلستان نبرد

جان بنزد تو فرستاد می از عشق ولیک
هیچکس زیره سوی خطه کرمان نبرد

ای طبیب از سر من در گذر و رنج مبر
کاین چنین درد بداروی تو درمان نبرد

ندهد دامن مهر تو ز دست ابن یمین
تا اجل دست تغلب بگریبان نبرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.