۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

هر کس که بکام از سر کوی تو گذر کرد
از ساده دلی روی ز جنت بسقر کرد

و آنکو بکمان گوشه ابروی تو دل داد
بر رهگذر تیر بلا سینه سپر کرد

گفتم که ز دست غم تو جان نبرد دل
آنروز که چشمم بجمال تو نظر کرد

هر فتنه که چشم خوشت افکند در آفاق
شد روشنم از روی تو کان دور قمر کرد

گل از رخ زیبای تو میداد نشانی
زین مژده صبا در دهنش خرده زر کرد

باد از شکن زلف تو بوئی بختا برد
آهو ز حسد نافه پر از خون جگر کرد

در یاب کنون ابن یمین را که به ناگاه
پرسی که کجا رفت بگویند سفر کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.