۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۵

ای برده نرد حسن ز خوبان روزگار
قدت براستی چو سهی سرو روزگار

الحق بسان نقش زیاد آن دهان تو
موهوم نقطه ایست به پنهان نه آشکار

داریم دل بدست خط و زلف و خال تو
از دست هر سه تا چه کشد این دل فکار

باده هزار دشمن اگر دوست با منست
دارم مصاف و روی نپیچم ز کار زار

عشقت چو در سراچه دل خانه گیر شد
زین پس برون شود خرد از وی باضطرار

گر سرو بیش قد تو سر میکشد مرنج
عقل طویل را نبود هیچ اعنبار

منصوبه هوای تو ابن یمین چو باخت
در ششدر غمت دلش افتاد مهره وار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.