۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰

دل بدست غم جانان دهم و جان بر سر
گر چه زین کار فتد رنج فراوان بر سر

روی او شاهد حالست که در بردن دل
آمد آن طره طرار پریشان بر سر

دستگیر ار نشود زلف چو مشکین رسنش
کی دلم آید از آنچاه زنخدان بر سر

گفتم ای دل مرو اندر پی او نشنیدی
تا قضا چیستت از گنبد گردان بر سر

گر بکفر شکن زلف ویم دست رسد
جان بشکرانه بر افشانم و ایمان بر سر

در جهان جز قد و بالای خوشش دید کسی
هیچ سروی که شکفتش گل و ریحان بر سر

گر بریزد بهوس خون دل ابن یمین
حکم او هست روان بر سرو فرمان بر سر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.